۱۳۹۱ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

- حول

چهارشنبه سوری ست. شب عید است. ساعت از 9 گذشته و خیابانها خلوت تر از همیشه. تک و توک هنوز دستفروشانی هستند که بر سر بساطشان بازار گرمی می کنند. پیاده روها و خیابان پر از تکه های کاغذ و نایلون و پوکه های ترقه و فش فشه. ماشینهای عبوری- مملو ازجوانهای سرخوش- با صدای دوپس دوپس نزدیک و دور می شوند. آسمان شهر پر از فانوس های پرنده. 
مرد اما غمی حسرت ناک در چهره دارد. موتورش را کنار خیابان روی جک گذاشته و سعی می کند باقیمانده ی میوه هایی که پاکتش از ترک موتور افتاده و بر سطح خیابان پراکنده شده و بیشترشان زیر چرخ ماشینهای عبوری له شده را جمع کند. نه روی دست خالی به خانه رفتن را دارد و نه پول خرید دوباره. زانوهایش سست می شوند و کنار خیابان سر را میان دو دست می گیرد. از اطراف صدای خنده و آتش بازی و جشن به گوش می رسد.

۱۳۹۱ اسفند ۲۴, پنجشنبه

- عَخ و توف

خجسته تر از این جماعتی که چشمشان به شورای نگهبان برای تایید کاندیداهای ریاست جمهوری ست ، این ملت کاتولیک مذهب است و اینکه دو شبانه روز زیر باران نشستند تا دود از دودکش کاردینالها بیرون بیاید و یک پیرمرد 256  ساله لباسهای جلف بپوشد و اسم عجق وجق روی خودش بگذارد و عخ و توف به پیشانی شان بمالد و اینها هم به چشم نماینده خدا روی زمین به او نگاه بکنند وخوشحال باشند که گناهانشان بخشیده شد و چهره ی نورانی ...
هووووووی عامو ، کیو مسخره می کنی؟ خودت خیلی بهتر از اونایی؟ ... (ادامه ی متن به دلیل موارد سیاسی قابل نشر نمی باشد)

۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه

- غُرغُر

گویند ظریفی بر شاعری وارد شد و دید که شاعر در بحر تفکر غوطه ور است. علت را جویا شد. شاعر گفت : مصرعی گفته ام و از تکمیل آن عاجزم. ظریف گفت: بگو شاید مساعدتی توانم کرد. شاعر گفت : شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی...
ظریف تاملی کرد و گفت : به حیرتم که چرا یوبسی و نمی رینی !
حالا حکایت امداد های یاران ماست. مدتها برای حل مسائل و رفع مشکلات ، سر در جیب مکاشفت فرو برده ایم و زانوی عزلت به آغوش کشیده ایم  و از شر شیطان رجیم و اهریمن پلید ، کنج خلوت گزیده ایم . لیک هر از گاهی که بظاهر دوستی غزلتکده ی تنهاییمان را پریشان می کند و کور سوی امیدی در دلمان می افروزد نه تنها امداد دوستانه در پس آن نمی بینیم که شائبه ی سخره شدن روحمان را آزرده تر می سازد و لذا همچون ایام ماضی که بازوی اَمَل بر زانوی همت فشردیم و نان از عمل خویش خوردیم، ز این پس هم منت حاتم طایی نکشیم و به کهنه دلق و خشک نان خویش بسازیم و به گور پدر ملت دنیا برینیم.

- شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی       غنیمتیست چنین شب که دوستان بینی ( سعدی )

پ.ن : این نوشته مربوط به مدتی قبل است. چون مورد حل شده آنرا پست کردم. دوستان لطفن به دل نگیرند!

۱۳۹۱ اسفند ۱۸, جمعه

- مومیایی4

حتی مسئولین ونزوئلایی هم می دانند حرف های محمود خیلی قابل اعتماد نیست.درست است که محمود تضمین کرده که "فرمانده" برگردد ولی خب محض محکم کاری "فرمانده" را مومیایی کردند و توی موزه نگه می دارند که نرود!

۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

- لحاف ضخیم

حالا اگر بگویم خدا پیر شده یک مشت خشکه مقدس ِ جانماز آب بکشِ خدا نشناس ، بر چسب ارتداد و کفر گویی به ما می چسبانند. من او را نمی شناسم! من!؟ منی که هر شب با او پیکی می زنم و نردی می بازم او را نمی شناسم! به قول پاتریک: "به پولوتو قسم " پیر شده است.توی نرد بازی هم گاهی برای اینکه تک نیاورم 6و4 را یازده می برم !
ولی از همه ی اینها گذشته تمام زمستان را معلوم نیست دنبال چه خوشگذرانی بوده که حالا یک هفته مانده به نوروز یادش آمده امسال برف نباریده و از دیشب تا حالا دارد انبار برف را بر سر خلق اله  خالی می کند. همین دیروز بود با پیرهن آستین کوتاه در حالی که کتم روی دستم بود توی خیابان ، عرق ریزان قدم می زدم (یا قدم زنان عرق می ریختم) ( یا قدم ریزان عرق می زدم! ) ( یا عرق زنان قدم می ریختم !) اَه ه ه ه  بگذریم... یادم رفت چه می خواستم بگویم!
آهان . می خواستم بگویم لحاف ضخیم برف ، شکوفه های سپید تازه شکفته را پرپر کرد.همین