دیرگاهیست
که در قاب لبانم
مرغک یک سخن تازه
پر خود را
نگشود
و دهانم چون مرداب
گند تکرار کلامم را
متصاعد می کرد.
و هنوز هم ...
78/6/2- خاک مادری
پ.ن : این هم از کارهای قدیمیه
که در قاب لبانم
مرغک یک سخن تازه
پر خود را
نگشود
و دهانم چون مرداب
گند تکرار کلامم را
متصاعد می کرد.
و هنوز هم ...
78/6/2- خاک مادری
پ.ن : این هم از کارهای قدیمیه
۳ نظر:
ديرگاهيست كه تنها شده ام/قصه غربت فردا شده ام/وسعت درد فقط سهم من است/باز هم قسمت غمها شده ام/دگر آيينه ز من بيخبر است/كه اسير شب يلدا شده ام/من كه بي تاب شقايق بودم/همدم سردي يخ ها شده ام/كاش چشمان مرا خاك كنيد/تا نبينم كه چه تنها شده ام
دل بیقرار من ریدی !!!!!
ایضن به راه راستت بکند!
ارسال یک نظر