۱۳۹۲ خرداد ۳۱, جمعه

- قدم خیر

رادیو درویش ( یک رادیوی اینترنتی) را گرفته ام. آواز شجریان است. صفحات فیس بوک را ورق میزنم. هنوز اکثرن در حال و هوای حماسه سیاسی و ورزشی هستند. اصلن دوست ندارم جای "قدم خیر" ( منظورم حسن روحانی ست) باشم. مملکت پوکیده را قرار است تحویل بگیرد که از صدقه سری "محمود " و اصحاب و انصارش (!) حتی یک نقطه سالم برایش باقی نمانده و اقتصاد و سیاست داخلی و خارجی و فرهنگ و ...همه در حد فاجعه تاریخ بشری خراب است. کلی هم شعار قشنگ قشنگ داده که بقول رشتیه عملی کردنش " کار یک شب و یک نفر نیست" (!) از طرفی هم تمامی قوای نظام اگر کمکی هم بکند بقول قزوینیه به "قدم خیر" کمک نخواهد کرد(!)  ما مردم هم که اخلاق شیر خشتی مزاجمان تابلو است و خیلی هایمان فردای انتخابات دم در سفارت (لانه جاسوسی سابق ) زنبیل گذاشته بودیم و وقتی تا عصر دیدیم خبری نشد تُرش کردیم و شعار "سر و ته یک کرباس" را سر دادیم. 
اصلن دوست ندارم جای قدم خیر باشم و این همه انتظار ناممکن پشت در اتاقی باشد که هنوز واردش نشده ام.درست است که گفته "من با کلید آمده ام نه با داس" ولی بسیاری از این مشکلات و خواسته ها با "شاه کلید" هم قابل حل نیست.یکی نیست به این ملت حالی کند که آخر یک برگ رای داخل صندوق انداخته اید ، انقلاب که نکرده اید. همین شمایانی که اعتقاد دارید (!) چندتا ده هزارتومنی بی زبان را داخل ضریح فلان امامزاده می اندازید ونهایتن شفای مریضی یا به سبک مسیحیان طلب بخشایشی (!) می کنید آنوقت از یک برگ کاغذ 100 تومنی و صندوق پلاستیکی حضرات انتظار معجزه دارید؟!

۱۳۹۲ خرداد ۲۷, دوشنبه

- زخمی زخمه ی تار

سالها قبل ( شاید حدود 17 سال پیش!) دوستی تعریف می کرد که در یک مجلس خصوصی در شهر اصفهان تعدادی از نوزندگان و خوانندگان مطرح اصفهانی حضور داشتند و به فراخور حال میهمانان هر یک حالی به مجلس می دادند و قطعاتی چند می نواختند یا می خواندند و گاهی هم هم نوازی می کردند. گویا مجلس به یمن حضور بزرگان ، مجلس سنگینی بوده و کمتر کسی حتی به خود اجازه می داده که همراه قطعات ضربی دست یا بشکنی بزند.
در این میان و آنگاه که مجلس به اوج گرمای خود رسیده بود کسی از بین خانمهای مجلس رو به یکی از این اساتید (البته به لهجه ی غلیظ اصفهانی ) گفت : استاد ؛ یه چی بِزِنید برقصیم!
مجلس را سکوتی در برگرفت و همگان نگران ناراحتی استاد و بر هم خوردن مجلس بودند. استاد نگاهی به جمع انداخته و با لهجه ی غلیظی گفتند: می زِنم به شرطی که ایشووون برقصن !
و با انگشت به دختر جوانی که بهره ی کاملی از جمال برده بود اشاره کرد. دخترک بدون هیچ خجالتی و حتی با افتخار بر خاسته و به میان مجلس آمد.استاد قطعه ی ظربی ملایمی را آغاز کرده و لابلای قطعه و به فراخور  حال و توانایی دخترک رنگ آمیزی های زیبایی پیاده کرد و آرام آرام قطعه را تند تر کرد و با هر ضربه ی زخمه ، اندام دخترک پیچ و تاب بیشتری می خورد و جمع را به هیجان می آورد. 
استاد هم از این آمادگی بداهه ی رقصنده خوشش آمده بود و قطعه را مشکل تر و تند تر می کرد تا اینکه ناگهان دخترک روی دو زانو نشست و صورتش را در میان دو دست گرفت و های های شروع به گریستن کرد.موسیقی قطع شد و چند نفری به طرف دختر رفتند و دلیل ناراحتی اش را پرسیدند  و تنها پاسخی که شنیدند این بود : کم آوُردم !
امروز این استاد که روح کمتر کسی از شنیدن زخمه ی سازش به پرواز در نیامده است چشم از این دنیا فروبست و سرپنجه های هنرمندش از حرکت باز ایستاد. روحش شاد و یاد استاد جلیل شهناز همواره در دلهایمان زنده باد

پ.ن: صحت و سقم این خاطره سندیت چندانی ندارد