۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

- گالیور در میان لی لی پوتی ها

گالیور سیاست نظام خودش را وسط بازی انتخابات لی لی پوتی ها انداخت و یک سرگرمی الکی را تبدیل به یک بازی جدی کرد. گزینه های پیش رو کمی متنوع شده اند. اگر هر کدام از مردان رییس جمهور تایید صلاحیت شوند احتمال بیرون کشیده شدنشان از صندوق بسیار زیاد است چرا که محمود نشان داده که برای رسیدن به منظورش هر کاری ( بله هر کاری!!!) می کند. ولی اگر این اتفاق نیوفتد یک آدرنالین قبل از انتخاباتی خواهیم داشت و تماشای واکنش های دیدنی محمود! ( آخ جون ) 
اما از جناح مقابل تقریبا هیچ کدام از کوتوله های باقی مانده زیر بیرق نظام ( معمولن آدم های ناشی در اواخر بازی برگ به درد بخوری برای رو کردن ندارند) در حد رقیب قدیمی نیستند و در مقابله ی دو یار قدیمی (!) بازی به میزی بالاتر از صندلی ریاست جمهوری کشیده می شود و در صورت بازی عادلانه احتمال برد هاشمی بیشتر است هرچند که ورودش به این بازی به نفع رقیب بوده! 
و اما بیاییم و بهترین ها را بررسی کنیم. بردن هاشمی خوب است به شرطی که  در صورت گرفتن صندلی  ریاست جمهوری چند کار اصلی بکند : اول اینکه جناح رقیب را یا حذف کند یا آنقدر ضعیف کند که نتواند عرض اندام کند. به عبارتی قانون اساسی را که خودش دست کاری کرد اصلاح کند.
دوم اینکه درگاه های اطلاع رسانی را آزاد کند. بخش زیادی از ضرباتی که این مردم و این کشور در طول چند دهه اخیر خورده ناشی از جهل عوام بوده. خریدن آحاد مردم با ماهی 40-50هزار تومان ناشی از عدم اطلاع مردم است و تنها راه نجات کشور که می تواند از این پیر سیاست در وا پسین سالهای عمرش قهرمانی تاریخی بسازد بالا بردن سطح آگاهی عمومی و خشکاندن ریشه ی خرافات و جهل است.
 باقی کار را خود هاشمی خوب بلد است. اینکه چطور سیاست خارجی را مدیریت کند یا اقتصاد را نجات بدهد و غیره. و اما اگر قرار است هاشمی این دو شرط را نتواند اجرایی کند و 8 سال سوپاپ اطمینان دوران اصلاحات را تکرار کند همان بهتر که مردان رییس جمهور بیایند و کار را یکسره کنند. باقی اتفاقات همه به نوعی از همین چند مسیر اصلی نشات می گیرند.

پ.ن : وقتی حال و هوای مملکت سیاسی می شود نمی شود یک پست انتخاباتی ننوشت ولی این تنها نظر و تحلیل نگارنده است و قول می دهم ، قول می دهم ، قول می دهم دیگر از این انتخابات ننویسم!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

- بلوچ

ضرب المثلی هست که خودم هم تا بحال نشنیده ام! می گویند: "خرگوش به اندازه ای که می خوابد باید بدود." حالا حکایت کار من است.چند روزی که خودم را از دغدغه های کار کمی دور می کنم و محلی به تلفن ها و غرغر ها نمی گذارم آنوقت مثل حالا باید چند روزی از ناخن شست پایم در بیاید!
بعد ِ چند بار پس و پیش کردن برنامه بالاخره امروز به فرودگاه رفتم و راهی جنوب شدم. بگذریم از دست انداز های توی مسیر که آدم را یاد حافظ علیه الرحمه می اندازد :
چه آسان می نمود اول، غم دریا به بوی سود         غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
ولی به همین جا ختم نمی شد. ماشین سهیل توی راه خراب شده بود و باید خودم تنها می رفتم. در بستی ها گران می گرفتند. خساستم گل کرد و مسیر به مسیر و شهر به شهر رفتم. کارگاه که رسیدم هیچ چیز سر جایش نبود. کارفرمای محترم نامه ی اخطار زده بود. وحید از نارضایتی پیمانکاران خبر می داد. گشتی زدم و یادداشتی برداشتم و از گرما و طوفان شن و شدت سردرد به گوشه ی اتاق محقری که سهیل برای خودش و خودم تدارک دیده خزیدم.
این خراب شده هیچ چیز که نداشته باشد هندوانه های اعلایی داد.کمی هندوانه می خورم با یک نسکافه ی غلیظ ولی سردرد امان نمی دهد. تا نه و نیم سر می کنم و می خوابم. نیمه های شب از فشار مثانه و نوری که از پنجره بداخل می افتد بیدار می شوم. سهیل تازه رسیده. دیوانه ؛ تفنگش را هم آوردهو حمایل کرده با دو قطار فشنگ! خواب آلود می پرسم:
- سهیل به سلامتی جنگ شده؟! می گوید:
- مهندس جنگ بود ولی دیگه می خوام شمشیر رو از رو ببندم. بلوچا هفته پیش با کلاش ریختن دو ساعتی معدن رو تعطیل کردن.
-آره خب، پشت تلفن گفته بودی .اون که حل شد. بیچاره ها محلی ان. بیکارن.  کار می خوان. حق دارن. زبون ِ گفتن ندارن که با کلاش میریزن سرمون.
-مهندس ؛ اینجا بیابونه. آخر دنیاس. هیشکی هیچی حالیش نیست. زور حرف اولو می زنه!
یاد جنگل و عصر حجر می افتم! یاد تهران می افتم !!! برای اینکه خواب از سرم نپرد ادامه نمی دهم. جیرجیرکها زبان کوک نمی کنند. توی رختخوابم پر جک و جانور است.اگر وول نمی خوردند بخیل نبودم و می گذاشتم همبسترم باشند! ولی هر از گاهی یکی شان را شوت می کنم به دیوار روبرو. صبح خیلی کار داریم خیلی...!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

- هیاهویی برای هیچ

عصر پنج شنبه ( امروز) برای خرید کتاب به نمایشگاه رفتم. هرچند به نسبت هر سال مبلغ بیشتری خرج شد و شاید چند تایی هم بیشتر خریدم ولی کل زمان بازدید از نمایشگاه حدود دو ساعت طول کشید! اول سالن کودکان و چندتا ناشر شناخته شده و بعد هم سالن ناشران عمومی و غرفه انتشارات امیرکبیر و نشر مرکز و والسلام.
این همه ناشران مزخرف و کتابهایی مزخرف تر از خودشان که تنها کلمه ای که با دیدنشان بر زبان می آمد افسوس بود از این خروار خروار کاغذی که صرف ( یا بهتر بگویم سرف!) این عناوین و موضوعات می شود و شلوغی و هیاهویی برای هیچ!