۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

- روزگار ما و آخرت یزید

سگ صاحبش را نمی شناسد. بد خر تو خریست.هر الاغی از راه می رسد اظهار نظر کارشناسانه می کند و زحمات چندین و چند ساله ما را که به قیمت عمر گرانمایه به دست آورده ایم می ریزد توی مستراح و یک آفتابه آب هم روش. یک نیست بگوید آخر نان تان نبود آب تان نبود. آنهمه خوشی زد زیر دلتان  و همه چی را زدید به هم که چه؟ به هوای کدام بوی خر داغ کرده ای هوس کباب به شکم های سیرتان زد و همان یک لقمه نان را هم از دست دادید. ای توف به آن حساب و کتابتان. گند بزنند به این راه و رسمتان. ...
- هی عامو چیه؟ سر به تنت اضافی کرده؟ حرفای سیاسی می زنی؟!
- حرف سیاسی کدومه بابا دلت خوشه. از دست خودم کلافه شدم. ده سال بود توی اون شرکت کار می کردم کسی نمی گفت بالا چشمت ابرو. راست راست راه می رفتیم آخر برج چندرغاز حقوق مون رو می گرفتیم و می خوردیم و فحش می دادیم. حالا اومدم توی این شرکت به هوای حقوق آن چنانی.کار 20 راس تراکتور رو ازمون می کشن . تازه یه برج در میون هم مساعده علی الحساب حقوق رو میدن. عجب غلطی کردیما!!!

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

- مناسبت

دوستی میگفت : فردا عقد خواهرم است.
من : وسط ماه رمضون؟ چه عجله ایه !!
-: خب فردا تولد امام ... هست. گفتن که مناسبت داشته باشه.
تا حالا کسی از خودش پرسیده که تولد این همه آدم بجز امامان و مقدسین ، که اتفاقن بخش زیادی از آنها نه تنها آدم های خوبی نبوده اند بلکه جنایتکار بوده اند چه روزی بوده است؟ نکند در این چرخش ماه و روز، و در این عقب و جلو کشیدن  ساعت اتفاقن تولد چنگیز مغول یا شمر بن ذی الجوشن مصادف بشود با مثلن روز ختنه سوران پسر حاج آقای محل و ناخواسته خلق الله در این روز منحوس به شادی و پایکوبی بپردازند یا مثلن مبنای تاریخی شمسی سالروز مرگ فلان شخصیت دینی هم زمان بشود با فلان عید مذهبی و تریلی بیار و باقلوا بار کن!
خلاصه که ما نفهمیدیم چرا باید برای انجام کاری در روز خاصی دنبال مناسبت بگردیم . روز حاصل گردش زمین به دور خودش است و فرقی نمیکند دور چندمش باشد! اصلن در این اتفاق فیزیکی و نجومی مگر فرقی می کند که چه روزی چه کاری انجام شود. خود نفس کار در برخی موارد یک قرار داد نسبی است حالا مناسبت پیدا کردن برای آن دیگر کار مسخره تریست. مثلن تا قبل اینکه ادیان و قوانین به شکل متمدن بروز پیدا کنند نسل بشر بر اساس اصول دیگری ازدواج میکرده و ما فرزندان همان زاد و ولد ها هستیم. اگر قرار است روشی بجز روشهای امروزین و روشهای دین مدار منجر به فرزندان حرامزاده شود که خب همه ما یک رگمان...(استغفرالله)
خلاصه که وقتی وارد این قرار داد های نسبی می شویم می بینیم تمام این ها قول و قرارهای خودمانیست برای انجام راحت تر برخی کارها و زندگی منظم تر و قاعده مند تر.تا اینجای قضیه نتنها اشکالی ندارد بلکه در برخی موارد ضروری و مفید به نظر میرسد. ولی وقتی روی برخی از این مناسبتهای قراردادی تعصبات کور و بی دلیل به وجود می آید آنگاه می شود به عنوان یک ناهنجاری مورد بررسی قرار داد.مصادیق آن هم در فرهنگ و آداب و رسوم تک تک ملل و اقوام قابل مشاهده است و در جامعه خرافه زده ما بسی بیشتر.
بهتر است بعنوان انسانهای صاحب اندیشه کمی در این روابط و مناسبات تعمل و تعقل کنیم و خرافات را از فرهنگ روزمره مان حذف کنیم.

۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

- به افق فارسی وان

اسد با تانک توی کوچه ها مشغول آدم کشی ست در حالی که مخالفینش حتی اسلحه سرد ندارند ولی ما از او حمایت می کنیم و مشاور امنیتی برایش می فرستیم ولی آشوبگران دارند تمام انگلستان را آتش می زنند و غارت می کنند و ما به پلیس لندن نصیحت می کنیم که با خویشتنداری و ملایمت با مردم بی گناه رفتار کند!
یا من بجای آب عرق سگی خورده ام یا دستور زبان فارسی تغییر کرده است.قضیه از سنگ پای قزوین و این حرفها گذشته.اینکه میگویند دروغ مملکت را و همه چیز را به باد میدهد همین است. دروغی که نهادینه باشد هیچ چیز بجا نمیگذارد.
وقتی به پشت سر نگاه میکنم و از اتفاقات این چند دهه تحلیلی برای خودم سر هم میکنم می بینم آنچه دروغ و ریا با این مرز و بوم کرد و دارد می کند - حداقل به یاد ما- صدام نکرد.یک نگاهی به خودمان بیندازیم و ببینیم آیا با خودمان صادقیم؟ من که میبینم نیستیم: دینمان دروغ.کارمان دروغ.سیاست مان دروغ. محبتمان دروغ.درسمان دروغ. هنرمان دروغ.فرهنگمان دروغ.عشقمان دروغ. زندگی مان دروغ.علم مان دروغ... خلاصه بد جوری به دروغ گفتن و شنیدن عادت کرده ایم.
دلم برای خودمان می سوزد.اهل سیاه نمایی نیستم ولی می بینم بجز یکی دو کشور(که از قضا دوست جون جونی مان هم هستند) بقیه ممالک دنیا در عین نداری ، مردمان راحتی دارد و مهمترین دلیلش این است که با خودشان صادق اند.اگر به چیزی اعتقاد دارند صادقانه اعتقاد دارند و اگر چیزی را دوست دارند صادقانه بروز میدهند.
همین صبحی بود داشتم مصاحبه شجونی را می خواندم.از اینکه داشتم این را میخواندم احساس نفرت کردم. نه از این بابا. این تقصیری ندارد. اگر بخاطر این طرز فکر و صحبتش نباشد که ...بیشتر به این خاطر احساس نفرت میکنم که این جریان فکری به ما حاکم است.حرف هایی که ما بعنوان جوک می گوییم ومی خندیم اساس فکری جریان حاکم را تشکیل می دهد و این یعنی فاجعه. میدانم که تویی هم که می خوانی همه اینها را بهتر از من میدانی و فاجعه بزرگتر همینجاست. همین که همه ما میدانیم.میدانیم که پادشاه لخت است  و  می ترسیم یا خجالت می کشیم یا خودمان را به نفهمی می زنیم و آن کودکی هم که صادقانه حقیقت را بازگو می کند به دست ماموران پادشاه زندانی می شود و بقیه نظارگریم.
اصلن بحث قیام و انقلاب و این حرف ها نیست. نه. همه ما میدانیم که از اینها بهتر و بد تر ها هم دیر یا زود رفته اند و روسیاهی اش به ذغال مانده است .نگرانی من فرهنگ بجا مانده از تفکر این هاست. دروغ و ریای نهادینه را می گویم.چند روز قبل یک تاکسی سوار شدم. راننده سیگار می کشید. پرسید که ادامه بدهد یا نه.بیچاره از ترس ماموران سر میدان سیگارش را زیر صندلی مخفی کرده بود. گفتم: راحت باش. گفت اگه روزه اید معذرت میخوام. ولی بخدا توی این گرما نمیشه. تازه اینا آدمو سر لج میندازن که روزه نگیریم. من سال 80 قبرس بودم تمام روزه هامو می گرفتم ولی این بی شرفا به زور می خوان ملتو گشنگی بدن...
خلاصه دل پری داشت. تا برسیم به مقصد یه ریز حرف زد. آدم ساده ای بود ولی حرف هایش صادقانه بود. درست بود.همین هایی بود که همه ما میدانیم و توی ذهنمان مرور میکنیم و توی وبلاگمان می نویسیم.
حالا این آقایون به زور چادر سر مردم میکنند و به زور به عبادت وا میدارند و ماهم به رسم نماز جماعت های زمان مدرسه( چهار رکعت نماز زورکی به جا می آورم، الله اکبر) روزه می گیریم و افطاری می دهیم و افطاری می خوریم و در ماه ، عکس رخ یار می بینیم!خب این ها هم در تورات و انجیل و قران ولی فقیه می بینند.بعد هم روز اول ماه رمضان را کلهم اجمعین می خوریم. و احتمالن روز عید فطر روزه میگیریم.افطارمان هم به افق فارسی وان ، با ربنای شجریان است!

۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

- بخیر گذشت

ميگن يک روز غضنفر مي خواست از روي جوب ! بپره خشتک شلوارش جر خورد.غضنفر ميگفت: به خير گذشت. رفيقش گفت کدوم خير. شلوارت پاره شد. خير اين اين قضيه کجاست. غضنفر گفت:تصور بکن اگه شلوار پام نبود چي جر مي خورد!؟
حالا حکايت ماموريت رفتن اين هفته منه. صبح اول وقت خم شدم بند کفشم رو ببندم خشتک شلوار جينم از اين سر تا تا اون سر پاره شد. خدا رحم کرد که شلوار پام بود!
خلاصه چند ساعتي زمين گير شدم تا شيرازي هاي عزيز از خواب ناز بيدار شدند و ساعت 10 و نيم مغازه ها رو باز کردند و من با پيژامه رفتم توي يکي از پاساژهاي معالي آباد و از نمايندگي هنگ تن يک شلوار جين خريدم و تونستم به بقيه کارهام برسم.خلاصه کلي با همکارها خنديديم  ولي خودم از اينکه وقتم بخاطر همچين اتفاقي تلف شده عصبي بودم. کارفرماي پروژه اگه مي فهميد چرا جلسه را از صبح اول وقت به ساعت 1 بعد از ظهر موکول کردم نظرش راجع به ما تغيير ميکرد.

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

- حول حالنا الی حال توووپ

تا بحال با پارادوکس شاخ به شاخ شده اید؟ شاید زیاد از پارادوکس شنیده باشیم ولی شاخ به شاخ شدن با پارادوکس خودش عالمی دارد. شاید بگویید کشور ما منشاء پارادوکس است اما من به آن ها دروغ می گویم. پارادوکسی در کار نیست. ولی آنچه این روزها مدام با من رودر رو میشود عین پارادوکس است. زمان بد جوری در حال کش آمدن است. درست مثل اینکه عقربه های ساعت درون یک ظرف قیر بچرخند.بعد در همین حال یهو به خودم می آیم می بینم یک هفته یا یک ماه گذشته. یا مثلن از شدت و حجم کار نمی دانم چه بکنم ولی وقتی مشغول میشوم میبینم کاری برای انجام نیست.
خلاصه بدجوری همه چی درهم برهم است. به قول "فروغ" : افق عمودی ست! 
هیچ چیز سر جای خودش نیست. توی پست قبلی حال این روزهای خودم را گفته بودم ولی بعضی خیال کردند مشکل مالی دارم. نه بابا! 
از قدیم گفتن مشکلی که با پول حل بشه مشکل نیست!مشکل اساسی همین قاطی پاتی بودن هاست. خواب و بیداری ، شادی و غم ، آمدن و رفتن-هیچکدام سرجای خودش نیست. حالا این همه فاجعه را داشته باشید می آییم سر قسمت اصلی تراژدی: حجم کار، 10 برابر دو ماه پیش. محل کارجدید و خواسته ها و عَن عَنات روسا 1000برابر. من هم آدمی که حتی از پشت تلفن هم میتوانی بفهمی امروز ساعت چند از خواب بیدار شده ام. هرکسی می بیندم فکر میکند که کشتی هایم در سواحل سومالی به دست دزدان دریایی افتاده .
خلاصه همان بهتر که چیزی ننویسم. چیزی نگویم.فقط باید دعا کرد زودتر این حال عوض شود. " حول حالنا الی حال تووووپ"