۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

- سوگ سیمین

چه بی تفاوتیم ما بیچارگانی که وزنه های بودنمان را که از دست می دهیم ، نمی فهمیم یا اگر کسی برایمان بگوید ارزشش را درک نمی کنیم.بزرگی همچون سیمین دانشور،  آنقدر با وقار زندگی کرد که در سایه اش بودیم ولی نمی دیدیمش. در هیاهوی لمپنان بی آبروی عرصه سیاست ، فراموش کرده ایم که ملیت و موجودیت و وزن بودنمان بدون جلال ها و سیمین ها و سهراب ها و شاملوها و... بی وزن می شود و عمق زندگی را از دست می دهیم. زندگی ما در یک صفحه در یک سطح خلاصه می شود و بس.
این روزها دیگر کمتر برای کتاب خواندن وقت داریم و از آن کمتر برای ادیبان و شاعران و هنرمندان راستین.هر چند که حالا سیمین دارد به جلال سلام می کند ولی ما نمیدانیم به کی سلام کنیم...

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

- شب عید

شب عید است و سگ را از صاحبش نمی توان تشخیص داد! همه پاچه می گیرند و برای آدم کروکی می کشند. مدیران شرکت که فهمیده اند کارفرما پیش پرداخت را بحساب مشترکمان واریز کرده و یک پای امضای برداشت از آن حساب هم منم و از طرفی رگ خواب کارفرما راهم به دست آورده ام با من مهربان شده اند و از ساعت شش و نیم صبح تا 10-11 شب مدام با من سراغ و احوال پرسی می کنند.پیمانکاران هم همینجور الکی راه گم می کنند و توی دستشویی و دفتر و سایت و خیابان با من شاخ به شاخ می شوند و عرض ارادت می کنند.
 خلاصه که چنِدرغاز پولی که کارفرما به حسابمان ریخته کلی باعث محبوبیت شخص من شده است! - نه اینکه قبلن محبوب نبودم- ولی خب الفاظ کمی تغییر کرده است. قبلن هر وقت مدیران تماس می گرفتند مدام خصوصیت های یک مدیر پروژه حسابی را به من گوشزد می کردند و پیمانکاران هم هروقت دستشان به من میرسید با کلمات عجیب و غریبی اظهار لطف می کردند( همچون: اگه پولمونو ندی جِرِت میدیم و ... از این حرفا !) ولی حالا همه نگران سلامتی من شده اند.
بد نیست بدَِهم پیرینت حساب بانکی را کپی  بگیرند و پشت پنجره اتاقم بچسبانند تا امنیت و احتراممان بیشتر حفظ شود!
القصه؛ حقوق معوقه و عیدی پرسنل را دادیم و بندگان خدا را با دست پر به خانه فرستادیم ولی هنوز برای خودم دریغ از یک پاپاسی. تهران می گوید تو که پولداری و باید دستی هم به سرِ ما بکشی و کارفرمای شیرازی هم می گوید : شما پرسنل دفتر تهرانی و من را به آنها پاس میدهد. خلاصه که پولدار مفلس شده ام و قاعدتن المفلس فی امان الله... 

پ.ن 1 : شب عید است و یار از من چغندر پخته می خواهد        خیالش می رسد من گنج قارون زیر سر دارم 
پ.ن 2 : دسترسی به وبلاگ بسیار سخت شده است. این یعنی اینکه یا آقایان لنگرشان به کابل اینترنتمان گیر کرده یا اینکه فیلتر شکن من ضعیف شده  و درست سرویس نمیدهد.