۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه

- نون و گلدون

سالهای آغازین دانشگاه بودم.در بحبوحه ی سینما و رمان و بحران هویت و آشنایی با دنیا های جدید و همزمان ، پیدا شدن سر و کله یک مشت فیلمساز در آن شهر کویری.
نمیدانم اول چه کسی لوکیشن های بکر آنجا را کشف کرد و به تهران نشینها راپرت کرد؟! ولی یادم است در یک فاصله کوتاهی هم سریال پهلوانان نمیمیرند ساخته شد و هم تصاویر بازارچه و کوچه های خشت و گلی اش سر از جشنواره ها و مجلات معروف سینمایی ایران و جهان در آوردند.
همکلامی با بزرگانی همچون علی نصیریان و یا ازدواج هنرپیشه نقش اول نون و گلدون با یکی از بچه های تاتر آنجا موقعیت هایی را بوجود می آورد که یاد آوری اش بیشتر شبیه داستان جن و پری ست تا خاطره ای از گذشته. پیدا کردن عوامل هرکدام از این آثار سینمایی در صف نانوایی یا گوشه مغازه قاسم آقای خیاط - که صدای چرخ خیاطی اش در گوش همه ما پیچیده و بقول رسول نجفیان؛ خودش کجا هاست، خدا میدونه! - به حکایتی روزمره تبدیل شده بود.
محسن مخملباف اما با زیرکی عجیبی لوکیشن های بکر و قدیمی شهر کویری را به خیابانهای پربرف و درخت پایتخت گره زد و همانطور که 17 سالگی خودش را باکلاس تر از پاسبان انتخاب کرد سعی کرد زمان گذشته لوکیشن های داستانش به طرز افسانه آمیزی با فضای اطراف و ملموس امروزین متفاوت باشد و در آخر هم چریک و پاسبان امروزی عاشق پیشه از آب در آمدند و محسن و پاسبان دیروزی را در گذشته ی دور خودشان بلاتکلیف رها کردند.
و در پایان گله ای از محسن مخملباف؛ مگر ساکنان آن شهر کوچک کویری با تو چه کردند که نام شهرشان هم در تیتراژ پایانی فیلم نگنجید؟!

۱ نظر:

زردالو گفت...

من از طرف محسن مخملباف از تو و شهرنشینان کویر عذرخواهی میکنم