۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

- از خودم بدم آمد

جثه اش به کودکی 7-8 ساله میخورد.لب سکوی پمپ داخل پمپ بنزین نشسته بود و پاهای لاغرش را کنار هم چسبانده بود .دستهایش را از سرما زیر بغلش جمع کرده بود و سرش را روی زانویش گذاشته بود.هیکل نحیفش هیچ تکانی نمیخورد .بسته ای باتری قلمی کنارش بود و تمام مدتی که منتظر نوبتم بودم و حتی وقتی بنزین می زدم حتی تکان هم نمی خورد. بنزین که زدم کنارش رفتم که...
یک آن یاد پسرم افتادم که بعد از ظهر ها می خوابد.نکند او هم خواب بود! اگر بیدارش می کردم چه کاری میتوانستم برایش بکنم. چند تا اسکناس میتواند برایش سرپناهی گرم بشود؟ چندتا تراول چک میتواند دست محبت آمیز پدر و آغوش پر مهر مادر بشود؟ ارزش کودکی نکردنش چند میلیون تومان است؟ چهار روز دیگر عید می رسد؛ آیا عید برای اوهم مفهومی دارد؟
از خودم بدم آمد.

۱ نظر:

یه ناشناس شیرازی گفت...

آفرین برشما.نوشته هاتون داره پخته تر میشه.بهتون تبریک میگم