۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

- لحاف ضخیم

حالا اگر بگویم خدا پیر شده یک مشت خشکه مقدس ِ جانماز آب بکشِ خدا نشناس ، بر چسب ارتداد و کفر گویی به ما می چسبانند. من او را نمی شناسم! من!؟ منی که هر شب با او پیکی می زنم و نردی می بازم او را نمی شناسم! به قول پاتریک: "به پولوتو قسم " پیر شده است.توی نرد بازی هم گاهی برای اینکه تک نیاورم 6و4 را یازده می برم !
ولی از همه ی اینها گذشته تمام زمستان را معلوم نیست دنبال چه خوشگذرانی بوده که حالا یک هفته مانده به نوروز یادش آمده امسال برف نباریده و از دیشب تا حالا دارد انبار برف را بر سر خلق اله  خالی می کند. همین دیروز بود با پیرهن آستین کوتاه در حالی که کتم روی دستم بود توی خیابان ، عرق ریزان قدم می زدم (یا قدم زنان عرق می ریختم) ( یا قدم ریزان عرق می زدم! ) ( یا عرق زنان قدم می ریختم !) اَه ه ه ه  بگذریم... یادم رفت چه می خواستم بگویم!
آهان . می خواستم بگویم لحاف ضخیم برف ، شکوفه های سپید تازه شکفته را پرپر کرد.همین

هیچ نظری موجود نیست: