۱۳۹۲ خرداد ۲۷, دوشنبه

- زخمی زخمه ی تار

سالها قبل ( شاید حدود 17 سال پیش!) دوستی تعریف می کرد که در یک مجلس خصوصی در شهر اصفهان تعدادی از نوزندگان و خوانندگان مطرح اصفهانی حضور داشتند و به فراخور حال میهمانان هر یک حالی به مجلس می دادند و قطعاتی چند می نواختند یا می خواندند و گاهی هم هم نوازی می کردند. گویا مجلس به یمن حضور بزرگان ، مجلس سنگینی بوده و کمتر کسی حتی به خود اجازه می داده که همراه قطعات ضربی دست یا بشکنی بزند.
در این میان و آنگاه که مجلس به اوج گرمای خود رسیده بود کسی از بین خانمهای مجلس رو به یکی از این اساتید (البته به لهجه ی غلیظ اصفهانی ) گفت : استاد ؛ یه چی بِزِنید برقصیم!
مجلس را سکوتی در برگرفت و همگان نگران ناراحتی استاد و بر هم خوردن مجلس بودند. استاد نگاهی به جمع انداخته و با لهجه ی غلیظی گفتند: می زِنم به شرطی که ایشووون برقصن !
و با انگشت به دختر جوانی که بهره ی کاملی از جمال برده بود اشاره کرد. دخترک بدون هیچ خجالتی و حتی با افتخار بر خاسته و به میان مجلس آمد.استاد قطعه ی ظربی ملایمی را آغاز کرده و لابلای قطعه و به فراخور  حال و توانایی دخترک رنگ آمیزی های زیبایی پیاده کرد و آرام آرام قطعه را تند تر کرد و با هر ضربه ی زخمه ، اندام دخترک پیچ و تاب بیشتری می خورد و جمع را به هیجان می آورد. 
استاد هم از این آمادگی بداهه ی رقصنده خوشش آمده بود و قطعه را مشکل تر و تند تر می کرد تا اینکه ناگهان دخترک روی دو زانو نشست و صورتش را در میان دو دست گرفت و های های شروع به گریستن کرد.موسیقی قطع شد و چند نفری به طرف دختر رفتند و دلیل ناراحتی اش را پرسیدند  و تنها پاسخی که شنیدند این بود : کم آوُردم !
امروز این استاد که روح کمتر کسی از شنیدن زخمه ی سازش به پرواز در نیامده است چشم از این دنیا فروبست و سرپنجه های هنرمندش از حرکت باز ایستاد. روحش شاد و یاد استاد جلیل شهناز همواره در دلهایمان زنده باد

پ.ن: صحت و سقم این خاطره سندیت چندانی ندارد

۱ نظر:

زردالو گفت...

شیوه بیان ،عالی بود .ممنون