۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

- ضیافت ناهار با گهُ اضافه

سالها قبل در وبلاگ استامینوفن خواندم:
"برای رهایی از دست روزمرگی سه راه به ذهنم می رسد:
خودکشی
طلاق
اسباب کشی"
دوتای اول مرا می ترساند ( یا شجاعتش را ندارم یا عاقل تر از آنم که از این دست دیوانگی بکنم) ولی آخری به نظر من نتنها روزمرگی را از بین می برد بلکه آدم را بالکـُل از غلط کردنش پشیمان می سازد.از آن کارهایی ست که تا شروع نکردی به خودت وعده یک تنوع و تحول را می دهی و همچین که شروع به بستن اولین کارتن می کنی تازه می فهمی که چه دردسری شروع شده. ولی چه فایده!
دیگر قول و قرار ها گذاشته شده و هرچه زودتر باید این راه اجباری را بروی. حتی از کابوس هم وحشتناکتر است. پشت آدم به لرزه می افتد. این همه آت و آشغال ، این همه خرت و پرت ! چطور ببندم ؟ چطور بار کنم ؟ چطور ببرم ؟ چطور باز کنم ؟
حالا همه ی این چطورها را بگذارید در کنار هفته ای چند روز ماموریت و پروژه ی پوکیده و شرکت بی پول و بحران مالی و نوسان قیمت مسکن و مشکلات وام بانکی و ... و ببینید که من چقدر خَرَم!!! دارم دیوانه می شوم. موعد چکها یکی یکی می رسد و جیب مبارک از دست و بال حسنی مبارک هم خالی تر است!
همین امروز یکی از مقامات دم دمای ظهر همراه ناهارش کمی گه زیادی خورد و بازار به فاصله نیم ساعت پس از آن کاملن قفل کرد. کم مانده بود صاحبخانه و بنگاه  و همه دبه کنند.ما را می گویی از ترس سکته قلبی کیفمان را برداشتیم و با اولین پرواز راهی شیراز شدیم. لاقل آب و هوای شیراز و همنشینی با شیرازی ها آدم را ریلکس می کند!
حالا تا تکلیف مذاکرات روشن بشود بهتر است همدم خواجه حافظ و کارفرمای نچندان محترم باشیم تا آبها از اسیاب بیوفتد و بازار و مردم بفهمند که اگر اینها می توانستند مملکت داری کنند که کارمان به تحریم و گه خوری نمی رسید. تازه ؛ اگر هم به احتمال یک درصد عاقل شده باشند و راه درست را بروند که، تحریم هایی که 6 ساله وضع شده ، 6 ساعته لغو نمی شوند و یک شبه ویرانسرای 30 ساله آباد نخواهد شد.

پ.ن : دسترسی م سخت شده.  ذوق نوشتن نیست.گرفتارم. بقول ملا: کو وقت!!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلامِ یک بیابانی قدیمی را بپذیر! آدرست را از "نسوان" تعقیب کردم. موفق باشی. عکسهایت مرا یاد آخرین کارگاه بیابانی‌ام در اطراف زنجان انداخت! سگ ما را یکی از کارگران که تسویه شده بود با خودش برد!

زردالو گفت...

ما سرزدیم اما چیز جدیدی ننوشته بود ی کاکو

گولدن گفت...

شیراز خوبه. دلم هواش رو کرد. واقعا دلم خواست دوباره برم اونجا.