۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

- من ، اسب و چرخ گاري

پرو‍‍‍ژه ديگر كسل كننده شده.هر روز گند تر از ديروز.اوضاع شركت هم جالب نيست. در سطح مديران بالا اختلافاتي در گرفته و كل كل ، دارد پدر شركت به اين بزرگي را در مي آورد.ماموريت هاي هفتگي هم خسته ام كرده.كارهاي بسياري دارم كه بايد خانه باشم كه انجام بشود و مهم تر ازهمه همان حسرتي كه سهراب ميگويد و زنده ياد خسرو چه قشنگ دكلمه ميكرد:
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب…
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی…
مرد گاریچی در حسرت مرگ…
...

۲ نظر:

لیلی گفت...

همیشه وقتی آدم سر کار میره منتظره که کار تموم بشه بشینه تو خونه. یک ماه نشده دنبال یه بهونه میگرده تا از خونه فرار کنه

قاصدک گفت...

البته حكايت خستگي از كار نيست. حكايت احساس تغييره كه گاهي كرمش بجون آدم ميوفته