۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

- بلوچ

ضرب المثلی هست که خودم هم تا بحال نشنیده ام! می گویند: "خرگوش به اندازه ای که می خوابد باید بدود." حالا حکایت کار من است.چند روزی که خودم را از دغدغه های کار کمی دور می کنم و محلی به تلفن ها و غرغر ها نمی گذارم آنوقت مثل حالا باید چند روزی از ناخن شست پایم در بیاید!
بعد ِ چند بار پس و پیش کردن برنامه بالاخره امروز به فرودگاه رفتم و راهی جنوب شدم. بگذریم از دست انداز های توی مسیر که آدم را یاد حافظ علیه الرحمه می اندازد :
چه آسان می نمود اول، غم دریا به بوی سود         غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
ولی به همین جا ختم نمی شد. ماشین سهیل توی راه خراب شده بود و باید خودم تنها می رفتم. در بستی ها گران می گرفتند. خساستم گل کرد و مسیر به مسیر و شهر به شهر رفتم. کارگاه که رسیدم هیچ چیز سر جایش نبود. کارفرمای محترم نامه ی اخطار زده بود. وحید از نارضایتی پیمانکاران خبر می داد. گشتی زدم و یادداشتی برداشتم و از گرما و طوفان شن و شدت سردرد به گوشه ی اتاق محقری که سهیل برای خودش و خودم تدارک دیده خزیدم.
این خراب شده هیچ چیز که نداشته باشد هندوانه های اعلایی داد.کمی هندوانه می خورم با یک نسکافه ی غلیظ ولی سردرد امان نمی دهد. تا نه و نیم سر می کنم و می خوابم. نیمه های شب از فشار مثانه و نوری که از پنجره بداخل می افتد بیدار می شوم. سهیل تازه رسیده. دیوانه ؛ تفنگش را هم آوردهو حمایل کرده با دو قطار فشنگ! خواب آلود می پرسم:
- سهیل به سلامتی جنگ شده؟! می گوید:
- مهندس جنگ بود ولی دیگه می خوام شمشیر رو از رو ببندم. بلوچا هفته پیش با کلاش ریختن دو ساعتی معدن رو تعطیل کردن.
-آره خب، پشت تلفن گفته بودی .اون که حل شد. بیچاره ها محلی ان. بیکارن.  کار می خوان. حق دارن. زبون ِ گفتن ندارن که با کلاش میریزن سرمون.
-مهندس ؛ اینجا بیابونه. آخر دنیاس. هیشکی هیچی حالیش نیست. زور حرف اولو می زنه!
یاد جنگل و عصر حجر می افتم! یاد تهران می افتم !!! برای اینکه خواب از سرم نپرد ادامه نمی دهم. جیرجیرکها زبان کوک نمی کنند. توی رختخوابم پر جک و جانور است.اگر وول نمی خوردند بخیل نبودم و می گذاشتم همبسترم باشند! ولی هر از گاهی یکی شان را شوت می کنم به دیوار روبرو. صبح خیلی کار داریم خیلی...!

هیچ نظری موجود نیست: