۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

- تب و لرز

تب رفتن خیلی ها رو گرفته ولی من روزی چند تا استامینوفن میخورم که منو نگیره.دلایلش هم به خودم مربوطه ولی خلاصه ش اینه که از وقتی فهمیدم فعالان سیاسی و روزنامه نگارها بعد از آزاد شدن از زندان به خرج دولت به اروپا یا امریکا مهاجرت می کنن فهمیدم که یک کسانی حس می کنن جا براشون تنگ شده و دارن هرکی غیر خودشون رو میندازن بیرون تا سرخر نداشته باشن.پس من فعلن جایی نمیرم ولی خب دیگران رو نمیشه اینجوری توجیه کرد. 
امیر اوایل تابستون بود که رفت کانادا. مجید دو ماه قبل زنگ زد و خداحافظی کرد و رفت آلمان.توی فیس بوک دیدم آزاده و شوهرش هم گویا رفتن. پدرام و منیر هم چند وقتیه خبریشون نیست . مجید هم که کار و زندگی را ول کرده و کلاس زبان میره و تا چند ماه دیگه استرالیاست.خلاصه که بیشتر شبیه تبه.
هیچکدوم دلیل قانع کننده ای برای من نتونستن بیارن. امیر که یک زمانی آرزو می کرد توی پتروشیمی استخدام بشه ولی همچین که ال-ای-بی استخدام شد، یکی - دوسالی موند و زد تو کار پیمونکاری بعد رفت جای دیگه و بعد جای دیگه. حالا هم کانادا. بعدش کجا ؟ خدا میدونه. تغییر خوبه. پیشرفت از اون بهتره ولی به شرطی که با این شاخه اون شاخه پریدن اشتباه نگیریم - کاری که علی کرد الان هم فکر کنم پشیمونه.مجید هم روزیکه تلفن زد و برای رفتن به آلمان خداحافظی کرد اعتراف کرد که یکی از رفقاش بهش گفته بیا و اونم سر یک ماه جمع کرده و داره میره (انگیزه منگیزه یوخ! به عبارتی بار خورد رفت) و بعدش که توی فیس بوک دیدمش گفت فعلن نشستم زبان میخونم ببینم چکاری میتونم گیر بیارم( زندگی هم که خب توی این تحولات بزرگ گاهی صدمه های غیر قابل ترمیمی میخوره)!
راجع به پدرام و منیر نظری ندارم. ولی مجید داشت میرفت که بتونه یک کار با در آمد 2-3هزاردلار گیر بیاره.وقتی خوب نگاهش کردم و مطمئن شدم که سر کارم نذاشته بهش گفتم مجید تو، این درآمد رو، شاید هم بیشترش رو توی ایران هم داری ولی قبول نکرد.دلایلی مثل حجاب و گشت و پارتی و تفریح وآزادی و این چرت و پرتا هم تو کت من نمیره.خلاصه که سرسختانه میگم که تبه و باید فروکش کنه. بعد ، سر فرصت و با عقل و درایت تصمیم گرفت.
گفتم مجید؛ یاد یک خاطره ای افتادم که خالی از لطف نیست. مجید (همون که میخواد استرالیا بره) مثل خودم مهندس پروژه ایه. باهم تو بندر عباس آشنا شدیم. 4-5 سالی از من بزرگتره و پاسداران زندگی میکنه.سالها پیش زمانی که تو پروژه ای تو خوزستان کار میکرد اتفاق جالبی براش افتاده بود که سعی می کنم توی پست بعدی اونو تعریف کنم.(دعا کنید اینترنت قطع نشه!)

هیچ نظری موجود نیست: