۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

به مناسبت ماه رمضان

یادش بخیر بچگی ها خونه پدری کتابخونه بزرگی در دسترسم بود و کتابهای زیادی می خوندم.اونقدر پراکنده خوانی میکردم که الان چیز زیادی یادم نیست. با نزدیک شدن ماه رمضان زیاد به مغزم فشار آوردم که تمام این شعر و اسم شاعرش رو یادم بیاد ولی حافظه م یاری نکرد. تنها چیزی که یادمه اینه که شاعر از فقر و نداری نالیده بود و در انتها می گفت:
در خانه ما زخوردنی چیزی نیست      ای روزه  نیا  ور نه  تو را خواهم خورد
حالا شده زبان حال ما...

۴ نظر:

الهام21 گفت...

جالب بود

O2 گفت...

چه جالب . حالا این روزه خوردنش روزه رو باطل نمی کنه؟!

asemane abi گفت...

در نگاه‌ ات همه‌ی مهربانی‌هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد.

و در سکوت‌ات همه‌ی صداها:
فریادی که بودن را تجربه می‌کند.

masy گفت...

باحال بید!
خیلی باحال بید!