یادش بخیر بچگی ها خونه پدری کتابخونه بزرگی در دسترسم بود و کتابهای زیادی می خوندم.اونقدر پراکنده خوانی میکردم که الان چیز زیادی یادم نیست. با نزدیک شدن ماه رمضان زیاد به مغزم فشار آوردم که تمام این شعر و اسم شاعرش رو یادم بیاد ولی حافظه م یاری نکرد. تنها چیزی که یادمه اینه که شاعر از فقر و نداری نالیده بود و در انتها می گفت:
در خانه ما زخوردنی چیزی نیست ای روزه نیا ور نه تو را خواهم خورد
حالا شده زبان حال ما...
۴ نظر:
جالب بود
چه جالب . حالا این روزه خوردنش روزه رو باطل نمی کنه؟!
در نگاه ات همهی مهربانیهاست:
قاصدی که زندگی را خبر میدهد.
و در سکوتات همهی صداها:
فریادی که بودن را تجربه میکند.
باحال بید!
خیلی باحال بید!
ارسال یک نظر