۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

بیا نوازشم کن

اواخر شهريور امسال "مجيد فتاحي زاده" براي اولين بار  اجراي زنده " بيا نوازشم کن" اثر " کريس بردن" را در گالري "طراحان آزاد تهران" با عنوان  "مانداب" به نمايش گذاشت. آزموني غير انساني و تامل برانگيز که مي تواند روزها و ماه ها بازديد کننده ها و حتي کساني مثل من که گزارش تلوزيوني آن را از "بي بي سي فارسي" ديدند را تحت تاثير قرار داده و به فکر فرو ببرد.تصور اينکه وارد گالري بشوي و با چنان صحنه اي مواجه شوي بسيار سخت است. با خودم در کلنجارم که اگر من هم جزو بازديد کننده ها بودم چه مي کردم.آيا بدون تفکر و تنها با يک سري فرضيات بدون تحقيق اسلحه را از دست گردانندگان گالري مي گرفتم و به هنرمند ايستاده بر پهنه سيبل شليک مي کردم يا همچون چند نفري که با ظاهري ويران اسلحه را پس مي زدند و خود را تسليم خشونت نمي کردند مي توانستم مقاومت کنم و به يک انسان زنده شليک نکنم.
داستان از اين قراربوده : بازديد کنندگان در دسته هاي 15 نفري وارد گالري مي شدند و در آنجا تنها يک سيبل بزرگ که يک نفر در وسط آن ايستاده مي ديدند و گردانندگاني که اسلحه بادي را مسلح کرده و به تک تک بازديد کننده ها مي دادند تا به او شليک کننده. بسياري شليک کردند و چند نفري اسلحه را پس دادند و در پايان - پاياني که نمي دانم چقدر به تاخير افتاده- جوانکي بر خط آتش مي ايستد و اسلحه را ميگيرد و ناگهان آنرا بر زمين مي کوبد و تفنگ مي شکند. صحنه اي تاثير بر انگيز که پاياني خوب بر اين نمايش خشونت واقعي ست.
سوالات زيادي در ذهن شکل ميگيرد. چرا اگر به ما بگويند فلان کار را بکن بدون تعقل عمل ميکنيم حتي اگر خواسته خشونتي غيرانساني باشد؟ چرا اينقدر دير اين نمايش پايان يافت؟ آيا دليل طولاني شدن تمامي جنگ هاي تاريخ بشر همين نيست که کسي پيدا نشده که  اسلحه را بر زمين بکوبد و خشونت را تعطيل کند؟ چرا کثيف ترين کار - قتل- به هيمن راحتي در تمامي جوامع نهادينه مي شود و عوض تقبيح از آن تقدير مي شود و حتي مردماني پيدا مي شوند که تا سالها بعد خاطرات آن کشتارها را با افتخار براي ديگران تعريف ميکنند و از دست دولتها و مردم مدال مي گيرند؟ جالب اين بود که در جلسه نقد اين اثر که چندين روز بعد در همان محل تشکيل شده بود جوانکي 36-37 ساله لب به سخن گشود و به اين گونه قتل اعتراف کرد. جوانک در سن کمتر از 15 سالگي تحت تاثير  القاهاي رهبران جامعه و فضاي حاکم بر دهه 60 - که متاسفانه هنوز هم آن تفکر در بين انبوهي از جامعه و طبقه حاکم رواج دارد- به جبهه جنگ رفته و در سني که هنوز توان تشخيص خوب و بد را نداشته در مواجهه نزديک با يک سرباز نگون بخت عراقي شليک کرده و به اعتراف خودش هنوز هم با وجود گذشت بيش از بيست سال از آن آدمکشي شبها با قرصهاي آرامبخش مي خوابد و خوابهاي پريشان مي بيند.اين نوع خشونت دقيقن از نوع خشونتي ست که "کريس بردن" دراثر "بیا نوازشم کن" آنرا به تصویر می کشد و از آن انتقاد می کند.تمامی کسانی که در گالری طراحان آزاد تهران با اسلحه به سمت آن هنرمند شلیک کردند اذعان می داشتند که به گمان آنها لباس  هدف  ضد گلوله بوده و به هیمن دلیل هم به بدنش شلیک میکردند و تنها پس از اینکه می دیدند هدف آسیب دیده متوجه اشتباه خود می شدند. آیا ما بعنوان انسان وقتی اسلحه پر را به سمت انسان دیگری نشانه می رویم با همین فرضیات بی پایه اساس کار خود را توجیه میکنیم؟ خواه این فرضیات مربوط به جلیقه ضد گلوله باشد و یا کشتن برای رستگار شدن یا جهاد در راه خدا؟ پس این اشرف مخلوقات کی میخواهد از عقل خود برای کارهایش استفاده کند؟
و بسیاری سوالات دیگر که نطفه آن در ذهن بیننده صحنه های فجیع شلیک به یک انسان آن هم در یک گالری هنری شکل گرفته و باید جوابی برای آنها پیدا کرد.

پ.ن: تصویر بالا متعلق به کریس بردن بعد از شلیک مستقیم گلوله به بازویش برای نفی خشونت است. او با آسیب رساندن به خود سعی داشت توجه جامعه را به خشونتهای رواج یافته در جامعه آنروز امریکا به خصوص جنگ ویتنام جلب کند.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

میدونی همه اینها شعار. مرگ و مردن بهترین اتفاق تو زندگی ماست. به قول ویشکا شیمبورسکا میرندگان 100 درصد شماری که هرگز تغییری نخواهد کرد.پس بذار راحت بمیرم .

قاصدک گفت...

شايد مرگ بهترين اتفاق زندگي بعضي باشد ولي قتل شنيع ترين و ناپسند ترين كاريست كه ميتواند يك انسان مرتكب شود