۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

- زنگها برای چه بصدا در نمی آیند

صدای زنگ تلفن. شماره آشناست. جواب میدهم. حسن است(همکار شرکت قبلی).احوال پرسی می کند و اسم پیمانکار پروژه عسلویه مان را می آورد.
- : معمارو یادته؟
-: آره . مرد خوبیه. چطور؟
-: مرد خوبی بود. الان اعلامیه ش رو دیدم. جا خوردم. گفتم بهت خبر بدم!
-:جدی؟ چی شده؟
-: سکته
- هنوز سن و سالی نداشت؟!
-: مرد خوبی بود. نه؟
-:.........
وقتی قطع  کرد توی دفتر تلفن گوشی ، شماره معمار رو پیدا کردم و شماره ش رو گرفتم.تلفن خاموش بود.  معلوم نیست کجاست ! دکمه دیلیت را زدم.
این اولین باره که به این دلیل یک شماره رو از دفتر تلفتم پاک می کنم!

هیچ نظری موجود نیست: