۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

- خرید با نقد جوانی

نیکوجه دارد برای فردا صبح آماده می شود. یاد اول مهر سالهای کودکی می افتم.از چند روز قبل یک چیزی به قاعده یک توپ فوتبال ته گلویم عود می کرد و تمام خوشی های تابستان را زهر مارم می کرد ولی این روزها بچه ها خیلی دلتنگ تعطیلی نمی شوند.
شاید با ما توی خانه بهشان خوش نمی گذرد؟ شاید بچه های مدرسه از ما باحال ترند؟ شاید جدی جدی مدرسه را دوست دارند؟
اما برای ما خیلی متفاوت بود. سرود مزخرف همشاگردی سلام. آن مدرسه قدیمی که دیگر حتی اثری از طاق های ضربی و پنجره های چوبی آبی رنگش نیست. درختچه هایی که بخاطر ترکه هایش هر سال هرس می کردند و نمی گذاشتند تنومند شود. معلم هایی که حالا خیلی پیر شده اند و گاه گاهی که به زادگاه کویری سفر می کنم در گوشه و کنار می بینمشان و آن روزها خیلی از ما بزرگتر بودند. نه مثل حالا یک مشت خانم معلم جوان و خوش اخلاق که بچه ها را لوس می کنند.
خلاصه خیلی با زمان فرق دارد. فردا سوم مهر و اولین روز مدرسه است. به همین راحتی پسرم کلاس چهارمی شد. این یعنی دارد بزرگ می شود و کم کم عاقلتر و به من نزدیک تر. و من دارم پیر تر می شوم و ...

هیچ نظری موجود نیست: