۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

آلزایمر

این بار جزو آخرین دفعاتیست که به بندر میروم. اینطور که از جلسه این هفته بر می آمد کم کم دارد مشکل حل میشود و نمی دانم خوشبختانه یا متاسفانه دیگر ماموریت بندر عباس از لیست سفرهایم حذف می شود. شهر قشنگیست و به قول مردمانش "خاکش عجیب شور است".دیشب که رسیدم دم سالن فرودگاه همکارم که زودتر از من رسیده بود و کارت  پرواز را گرفته بود با طعنه و کمی ترس گفت: این بزمجه امور اداري آخرش کار خودشو کرد. اِیر توره.پدر سگا توپولوف فرستادن.کلکمون کنده ست.
ته دلم خالی شد. یاد خواب های پریشان شب قبل افتادم. موقع خروج از سالن ترانزیت نگاهم به آسمان ابری بندر افتاد و رعد و برقهای دور دست که داشت به شهر نزدیک میشد. پرنده مرگ مثل کرکس زشت گوشه فرودگاه داشت زوزه می کشید و هیکل نتراشیده اش را به رخ می کشید. با اکراه از پلکان بالا رفتم و ردیف 29 نشستم.یک دوجین زن و دختر ردیف جلوی و پشت سرم را پر کرده بودند و هنوز جا گیر نشده هواپیما را روی سرشان گذاشته بودند. از ظاهرشان مشخص بود برای مسابقه ورزشی به تهران می روند. میان صحبت هایشان یکی از جوانترها با لهجه بندری از بغل دستیش پرسید: هواپیماش چی چیه؟
بغل دستیه گفت: نمی دونم یه کوفتی هست دیگه.
همکارم با صدای خش داری گفت: توپولوفه.
 همشون ساکت شدند و ما دونفر را که ترس توی چشمهامون دودو می زد  نگاه کردند و مشخص بود که باور کرده اند.
توپولوف تن لش کم کم تکان خورد و به سمت باند خزید. مثل سوسماری که هوس پرواز کرده باشد. اصلن هیبت هواپیما نداشت.لحظه تیک آف تعجب آور بود که چطور با این سرعت کم از زمین کنده شد و به پرواز در آمد. ابرهای تیکه پاره و تاریکی شب ‘ دلهره آور بود.به مهماندار نگاه کردم و دیدم محکم صندلی را چسبیده و منتظر تکان های سخت ناشی از طوفان است.و یک آن شروع شد. زنها از ترس جیغ میزدند و من چشمهايم را بسته بودم كه نبينم چطور در جعبه هاي بالاي سر باز ميشود و گاهي كيف دستي يا خرت و پرتي ميخورد توي كله يك بينوا. همکارم مثل احمق ها کر کر می خندید و پشت سر هم می گفت: مهندس ترسیدی؟
  من هم وسط تکانهای دیوانه وار لگن روسی چشمهامو باز کردم وملتماسانه گفتم : مثل سگ میترسم. این بی پدر آخرش می افته و ما گور بگور می شیم.
ولی نیوفتاد و دوساعت بعد توی مهر آباد نشست و من به خودم لعنت میفرستادم که چرا قبل از ماموریت بلیط هامو چک نمی کنم ببینم اِیر تور نباشه.
همه این چرت و پرت ها رو نوشتم که بگم... یادم رفت چی می خواستم بگم.

پ.ن : يادم اومد ولي ربطي به موضوع نداره بعدن توي يك مطلب جدا گونه راجع بهش صحبت ميكنم!

هیچ نظری موجود نیست: