امروز پنج شنبه است و تصمیم گرفته ام که اضافه کاری نکنم."فیک فیکو" کله سحر بزک دوزک کرد و بچه را برداشت و رفتند مدرسه.می گفت جلسه اولیا و مربیان.موقع رفتن فقط پرسیدم: منم باید باشم؟
جواب داد: نه لازم نیست.
جواب داد: نه لازم نیست.
فهمیدم خوشش نمی آید با او بروم.حتمن جلو مامان بچه ها خجالت میکشد! منم از خدا خواسته یک بالش گذاشتم روی گوشم و خوابیدم. ساعت 7 صبح بود و مغزم از اینکه این وقت صبح می توانست بخوابد کلی تعجب کرده بود. به زحمت خوابم برد.تازه چشمم گرم شده بود که خط شرکت زنگ خورد. از جنوب بود. باید جواب می دادم. کارهای کارگاه شوخی بردار نیست. یهو شَر میشود. بخاطر جواب دادن به بچه های کارگاه مجبور شدم بروم سر کامپیوتر و اطلاعاتی را با آنها چک کنم. وقتی قطع کردم هوس موسیقی - خنکای صبح - خلوتی خانه - آلبومی از "مهسا وحدت" و "سام مک کلین" را طلبید. به گمانم اسمش "رایحه تجدید دیدار" یا "عشق" بود. ریتم آرام و صدای حزن انگیز مهسا وحدت:
به من گفتی / تا که دل دریا کن/ بند گیسو وا کن/ سایه ها رویا با/ بوی گلها....
به من گفتی / تا که دل دریا کن/ بند گیسو وا کن/ سایه ها رویا با/ بوی گلها....
و لهجه خاص مک کلین فضای خاصی ایجاد کرد و می رفت که یک صبح پنج شنبه رویایی به وجود بیاورد. روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم که با موسیقی بخوابم. خورشید با شدت به پنجره می تابید و نور اتاق خیلی زیاد بود. هر دو پرده اتاق را کشیدم ولی باز نور زیاد بود. اول تصمیم گرفتم بروم و توی هال دراز بکشم ولی هوس خر غلط زدن روی تخت , توی اتاق پا بندم کرد. اینبار بالش را بجای گوش روی چشمم گذاشتم و خوابیدم.یکی دوتا آهنگ که گذشت اینبار خط خودم زنگ خورد. زنم بود و میخواست برای خرید و گردش به هایپراستار برود.البته به همراه مامان بچه ها.اجازه دادیم و کپه مرگ را گذاشتیم.ولی زهی خیال باطل. از خواب دیگر خبری نیست: بهتر است دوشی بگیرم و چیزی بخورم.
خلاصه تا ظهر به پاسخ دادن چند تلفن و ور رفتن به کامپیوتر و دوش و آوردن بچه از مدرسه گذشت. مهسا هنوز میخواند:
ای زمین گر عشق من هی ی ی ی/ بار سنگین تو شد ای ی ی ی/ روی بال کفترُم می نویسُم نام او/ می نویسُم نام او هی می کشُم اندام او/ تا که دنیا باقیهَ/ آسمون هفت طاقیهَ/ آبی هفت آسمون/ کفتر مَلاقیهَ...
۳ نظر:
اگه امکان داره لینک خواندن مطالب دیگر رو به " خواندن ادامه مطلب "تغییر دهید به نظر من از نظر نگارش صحیح تر است .
دوست عزیز اگه شما بلدید چجوری میشه این کار رو کرد به من هم یاد بده من بلد نیستم
به من گفتی تا که دل دریا کن، بند گیسو وا کن
سایهها رویا با ، بوی گلها
که بوی گل، ناله مرغ شب، تشنگیها بر لب
پنجهها در گیسو، عطر شببو
بزن غلطی اطلسیها را برگ افرا در باغ رویاها
بلبلی میخواند سایهای میماند، مست و تنها ...
نگاه تو، شکوهی آه تو، هرم دستان تو
گرمی جان تو، با نفسها
به من گفتی تا که دل دریا کن، بند گیسو وا کن
ابر بارانزا شب، بوی دریا
به ساحلها، موج بیتابی را
در قدمهای پا، در وصال رویا
گردش ماهیها، بوسه ماه
آفرین به این ذوق هنری شما
ارسال یک نظر