۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

محله جلفا و کاج و برف و ...

خیلی دوست داشتم امشب وقتی پنجره رو باز می کردم همه جا پر برف می بود و سکوت شبهای برفی گوشم رو پر می کرد.بعد منم یک پولیور گرم تنم می کردم و می نشستم یک پست مشتی در باره خاطراتم از شب کریسمس می نوشتم ولی افسوس که نه از برف خبری هست و نه از سرما و نه از حس و حال شب کریسمس.
بیرون که به طرز عجیبی هوا ملسه. با اینکه از عصر هوا ابریه ولی خبری از بارندگی نیست.لااقل اون چند سالی که اصفهان بودم میشد یه گشتی توی محله جلفا و خاقانی زد و حس و حال سال نو میلادی رو از ارمنیا کش رفت. درسته که عید ما نیست ولی یه جورایی شیک و دوست داشتنیه.خب البته اینجا هم میشه یه سری رفت مرکز شهر و مغازه هایی که کاج های تزیین شده می فروشن  با  پیر زن های ارمنی رو تماشا کرد و الکی و بدون دلیل برای چند ثانیه خر کیف شد ولی باز اون حس سالهای دوران دانشگاه نمیشه.در تمام اون 4-5 سال یادم نمیاد که یک همچین شبی همین موقع ها وقتی پنجره رو باز میکردم برف در حال باریدن نباشه.
شاید این حس کودکانه تر از دنیای واقعی و خشن این روزهای من باشه ولی برام دوست داشتنی و به یاد موندنیه .افسوس که مثل خود کودکی دست نیافتنی شده. مثل لالایی خوندن های مادر بزرگی که سالهاست خاطراتش هم مردن. مثل ده تومنی های نو و تا نخورده ای  که صبح عید از پدر  می گرفتیم. مثل...

هیچ نظری موجود نیست: