۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

- تاکسی خطی

کلاهش را روي سرش جا بجا کرد و دود سيگارش را با فشار بيرون داد و گفت:
دور و زمونه بدي شده.صبح رفتم روغن  ابو طياره رو عوض کردم ، يارو با خرت و پرتاش بيست و پنج تومن واسم بريد.مگه ما ازصبح تا شوم چقد از دس مسافر مي گيريم؟ ديشب رفتم بنزين زدم الان باکم نصفه ست.
 راننده تاکسي که مسافرش تکميل شده بود ته سيگارش  را خاموش کرد و سوار شد و مثل اينکه برايش مهم نبود کسي گوش ميدهد يا نه اينطور ادامه داد:
پمپ بنزين که ديگه شده قتل وگاه. آدم نزديکش ميرسه مو به تنش سيخ ميشه. پول خون باباشونو مي گيرين. پدر سگا ليتري هفصد کمه ، تازه توش دزدي هم مي کنن. همين آخر هفته اي اگه حواسمو جم نکرده بودم يارو بيس تومن تپونده بود. بي شرف درجه روي دستگاه 45 ليتر نشون ميداد ولي هنوز اين زبون بسته پر نشده بود. اولش نفهميدم و سوار شدم و يهو که نگام به آمپر بنزين افتاد و ديدم نصفه رو نشون ميده شک کردم.
مسافر اول سر چهار راه پشت چراغ قرمز پياده شد. راننده هنوز داشت سخنراني ميکرد:
اولش گفتم بيخود تهمت نزنم شايد آمپر خرابه واسه همين چار ليتري رو از صندوق در آوردم و گفتم داداش اينم پر کنيم. يارو فهميد . گفت اينجا نميشه. ظرفي ميخواي اون يکي پمپ. گفتم من از اينجا ميخوام . درد سرت ندم. دس به يقه شديم و همونجا ظرفو پر کردم و تازه معلوم شد پمپ شون سرک داره. نصف نصف دزدي مي کرد. زنگ زدم پليس ولي کسي نيومد. يک ماه پيش  ، پسره داشت نصف شب رو ديوار کوچه شعار مي نوشت سه سوت اومدن گرفتنش ولي دزدي تو روز روشن رو کاري ندارن. حکمن يه چي گيرشون مياد!
مسافر دوم که پياده شد سکه 500توماني داد. راننده نگاهي به سکه انداخت و با تمسخر گفت: اينم خارش گاييده شد! يادت بخير ناصرالدين شاه. يک زموني همين سکه خراج يک سال مملکتت بود. حالا شده پول خرد!
راه که افتاد مثل اينکه کسي سوالي پرسيده باشد گفت:
آخه اين خيابون لامصب  همچين سربالايي داره که با گاز و گوزم نميشه رفت. تازه همونم شده کپسولي خدا تومن. از ساعت 5 صبح بايد بري تو صف , کلي فحش خار مادر بدي و بشنوفي تا نوبتت بشه. همچين که افتادي توي خيابون  دو دور بالا پايين کردي سه تا چراغش خاموش ميشه و بايد بري رو بنزين. سينه کش که نميره. سر پاييني هم که ميره ميزنه مادر موتورو صفا ميده.به قول عباس آقا حکايت خوردن نون پنيره. با خرج دلدرد و دلضعفه و دکتر و آمپولش که حساب کني از چلو کباب سلطاني هتل هيلتونم گرونتر مي افته.
حالا ديگر به آخر خط رسيده بود ودو نفر مسافر باقيمانده را بايد پياده مي کرد.ماشين را پارک کرد و زير سايه درخت گوشه خيابان از بطري داخل صندوق عقب کمي آب خورد و صدايش را صاف کرد و داد زد:سعااادت!ميدون کااااج!

هیچ نظری موجود نیست: