هوا بر خلاف تصور ، اصلن شرجی نیست. انگار نه انگار که کنار دریا- آنهم در یک ساحل جنوبی دارم قدم میزنم. ساعت حدود 2 بعد از ظهر است. آفتاب می تابد ولی نمی سوزاند.
همه جا عجیب - خلوت است. هیچکس نیست. پای برهنه بر ماسه های نرم ساحل متروک و بِکر قدم میزنم و کودکانه به انبوه صدف های بجا مانده بر خط مَد نگاه می کنم.
اینها بقایای یک نرم تن یا سخت پوستی هستند که سالهاست مرده !
از یک حلزون کمترم اگر آنچه از من بجا می ماند به این زیبایی نباشد !
۳ نظر:
بخش اول نوشته را که خواندم باز با خودم تکرار کردم: دریای جنوب چیز دیگریست...
پ.ن: حلزون که کم نیست.
آتوسا
نتنها دریای جنوب ، که جنوب خاک شوری دارد. نمک گیر می کند.
پ.ن : راست میگی، حلزون هیچم کم نیست!
خیلی زیبا تموم شد .بیست
ارسال یک نظر