۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

- شیرینی

تازه چشم هايم گرم شده بود که مهماندار ميز جلو صندلي ام را باز کرد و بسته پذيرايي را گذاشت و رفت.بسته را که باز کردم يک عدد ميوه، کيک، و يک شيريني کنجدي با آب ميوه بود.شيريني کنجدي را دوست دارم.خوشمزه بود.جعبه آن را زير و رو کردم که مشخصاتش را يخوانم. پشتش نوشته بود:  هيچ چيز به شيريني  با هم بودن نيست.
ياد پارسال افتاد و با هم بودنهايمان. آن لحظاتي که مي دانستيم همدليم. گرما و سرما فرقي نمي کرد.پير و جوان. زن و مرد.کارمند و دانشجو و کاسب و بيکار، همه با هم بوديم. و اين شيرين بود  و هنوز که گاه عکسهاي آنروزها را در تلوزيون يا اينترنت مي بينم حسرت يک دم باهم بودن را مي خورم.

۱ نظر:

کیه کیه؟ گفت...

آی گفتی ............................