۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

- آوار

توی کوچه ما یک ملک کلنگی رو کوبیدن که نو سازی کنن. دیروز عصری که رد می شدم مکالمه زیر رو شنیدم :

-: اوسّا به داد برس. خونه خراب شدم.
-: باز چه خاکی به سرت کردی یاد اوسّا افتادی؟هر چند که هر چی به سرت بیاد حقته!
-: اوسّا ، تموم دیفالی که از صُب چیدم همش باهم داره آوار میشه رو سر خودم.
-: خب اینو که خودم از صُب می دونستم. بهت هم گفتم اینجوری نمیشه دیفال چید. هی گوش نکردی و مثل بزمجه خودتو زدی به اون راه. حالا هم آوارش نوش جونت.
-: ولی اوسا...
-: ولی نداره اوس علی ، من خودم سی ساله دارم دیفال می چینم. خیر سرم فونداسیون بتنی و کلی تیر آهن توش می کارم هنوز جرات نمی کنم برم زیر اون دیفال یک ساعت چُرت بزنم. تو ، اومدی روی ا َن (عَن) ! دیفال چیدی بعد می خوای به سر انجوم برسه؟ دِ جوجه ، ما که اوسگول نیستیم این همه خودمونو زحمت بدیم. ناسلومتی این کارو برا ملت می کنیم. اونا که خوششون نیاد یا جرات نکنن زیر دیفالی که ما ساختیم بشینن من و تو ول معطلیم. ملت از ما جماعت چی میخواد؟ معلومه دیگه،یک چاردیواری امن. یک جا که برن توش راحت باشن. تو خودِت جرات نمی کنی زیر این دیفالت وایسی از ملت چه انتظاری داری.
-: حالا چه کنم اوسّا؟
-: از من می پرسی اوس علی؟ خودت کردی. کم بهت گفتم؟ کم ملت اومدن دم خونه ت فحش و فضیحت دادن . به خرجت نرفت که نرفت.حالا وایسا همونجا دیفالی که خودت چیدی رو، دو دستی نگه دار و منتظر باش تا رو سرت آوار شه. من جرات نمی کنم بیام کمکت. هیشکس ِ دیگه م ازَت دل ِ خوشی نداره که بهت کمک برسونه اوس علی!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

"ان" و "علی" رو خوب اومدی!