۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

- عروسی سلطنتی مادر بزرگ

خودتو مسخره کردی یا از زور بی برنامگی نشستی داری این زوزه کشیدن ها رو نیگاه می کنی؟ آخه ننه گیرم که پسر شاه، اصلن خود شاه، وختی لخت بود باید گفت. مثلن همین داداش عروس. یکی توی اون مملکت گل و گشاد پیدا نشد بهش بگه یک دست لباس آدم وار بپوشه؟ کرواتش قرمزه، یقه ش آبی ، پیرهن سفید ، جیلیقه کرمی ، کت مشکی.خب  آقاجونت صُب تا صب که می خواست بره دم حجره از این مرتب تر بود. یا همون دوماد. با اون کت قرمزش.والا توی دهات ما دومادا خوش لباس ترن تا این شازده که خیر سرش می خواد شاه بشه. از همه بدتر اون ننه جونش . مسخره کردن خودشونو. پاشو مادر ، بزن پی ام سی دلمون گرفت از این عروسی.رفتم خونه خاله دلمُ وایه خاله چُسید دلمُ گرفت.
 یه سینی میدادن دست خودم ننه همچین براشون مجلسو گرم می کردم که یاد بگیرن چجوری عروسی بگیرن. تو خسته نمی شی از ظهر نشستی داری این مصیبت خونی هارو تماشا می کنی. والا ننه  ، آسید باقر خودمون منبراش با صفا تر از این عروسیه. درسته که آخرش اشک آدمو در میاره ولی لابلای حرفاش چارتا حکایت و مسئله می گه آدم دلش وا میشه. پاشو ننه. پاشو!

۱ نظر:

کیه کیه ؟ گفت...

خب به این ننه بزرگ بگو اینا خونواده سلطنتی هستن باید فرق داشته باشن.