۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

مذهب عاشقی

کاغذهاي قديمي را زير و رو مي کردم یک مثنوی مربوط به اوايل آشنايي با همسرم پيدا کردم. لازمه بگم که بیت اول را توی یک مغازه لوازم موسیقی دیدم که روی یک دف نوشته بودن و اسم شاعرش رو هم نمی دونم ولی بقیه ش را خودم سرودم.باتوجه به اینکه حدود10-11 سال از سرودن این شعر می گذره هیچ دفاعی از خودم نمی کنم.

 
ساقي امشب باده در دف مي کند
مستي ما را مضاعف مي کند

مطرب امشب نغمه مِي ميزند
دل برايم  بشنو از ني ميزند

مجلس رندان عاشق امشب است
قبله راز و نيازم  يک  لب  است

من وضو با آب ديده کرده ام
من تيمم  با  سپيده  کرده ام

من نمازم يک نماز ساده نيست
جا نمازم جز کنار باده نيست

نيت من با شراب آميخته ست
آبرويم پيش مستان ريخته ست

ذکر من جز گفتن نام تو نيست
خواهش اين دل بجز کام تو نيست

من رکوعي خاشعانه مي کنم
من سجودي عارفانه مي کنم

دُرد مِي مُهر سجود من شده ست
هر گل سرخي حسود من شده ست

من قنوتم خواهش جام مِي است
ربنايم ناله هاي يک نِي است

من تشهد را بنامت مي دهم
مرغک دل را به دامت ميدهم

من سلامم سايه اي از سنبل است
هر کلامم آيه اي از بلبل است

آيه هاي سوره لبهاي تو
قصه گوي خلوت شبهاي تو

ليله القدر من آن گيسوي تو
ذوالفقار من خَم ابروي تو

من جهادي کرده ام با عقل و بس 
زندگي ها کرده ام در يک هوس

سعي ِ من در مروه تو با صفاست
گرتو باشي کعبه, حج م بي رياست

روز حَشرم روز ديدار تو است
نفخ صورم ديدن آن چشم مست

من ملائک را به بازي خوانده ام
اهرمن ها را زخود من  رانده ام

من اهورا گشته ام  در هور تو
غرق حيرت گشته ام در نور تو

اي مسيح عشق من بر  دار تو
زنده سازد  مرده را  ديدار تو

همچو مريم بيگناه و ساده اي
گوهرت را به ملائک داده اي

همچو ليلي ديگران مجنون تو
راه  و رسم عاشقي در خون تو

همچو شيرين خسروان مجنون کني
جمله خوبان جهان مفتون کني

جمله خوبان جهان در بند تو
دل بهاري گردد از لبخند تو

مستي من پيش چشمت بي بهاست
دَرد اين دُردي کِشان بي انتهاست

شعله عشقم فروزان از تو باد
غم مباد و غم مباد و غم مباد

پ.ن : ممنون ازاون دوستي كه شاعر بيت اول رو معرفي كردن.مرحوم آقاسي

۵ نظر:

ناشناس گفت...

از شعرتون خوشم اومد خیلی ساده و بی ریا سروده شده بود موفق باشید

یه ناشناس گفت...

شعرتون قشنگ بود دوسش داشتم

female گفت...

موفق یاشید

(محمد رضا آقاسي)
ساقي امشب باده در دف ميكند مستي ما را مضاعف ميكند
در حريم خلوت اسرار خود باده نوشان را مشرف ميكند
باده گفتم بادها جاري شدند خام ريشان اسب اساري شدند
چند خواهي بافتن لاتاعلات فاعلات فاعلات فاعلات
تا به كي ميپرسي از بود و نبود جز ملال انگيختن آخر چه سود
چند ميپرسي زجبر و اختيار، اختيار آن به كه باشد دست يار
ساقي ما اختيار تام داشت چهارده آيينه در يك جام داشت
..................
female

هیچکسعلی گفت...

عشق یعنی امتحان استاتیک ...
بقیه شم که خودت در جریانی دیگه اخوی ...

آدم حسابی گفت...

شعرت خیلی خوب بود آما همین بس که بگویم
رٍثای عشق را سرودن نتوانم