۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

- جنگ جنگ تا نابودی

در خنکای پاییزی و رکود شدید کاری و بی پولی پروژه ، کرکره را تا نیمه کشیده ایم و دستها زیر چانه نم نم باران را تماشا می کنم و در تخیلات خودم به خبر سوال از رییس جمهور که مثل یویو ، هی میره و بر میگرده فکر میکنم و در این خلسه کم کم به خواب میروم و خواب جانور چارپایی می بینم که از لابلای مه غلیظ گردن دراز و کوهان های بی ریختش پیداست و دانه های پنبه دانه در حرکات دورانی آرواره هایش به پایین میریزد و چشم های خمارش آدم را یاد چشم های....
فریاد رییس چرتم را پاره میکند. سریع خودم را جمع و جور میکنم و مشغول کار نشان میدهم.رییس که رفت سایت خبری را باز میکنم و این جمله رییس جمهور توجه م را جلب میکند: "شرایط عادی نیست، داریم به لحظه برخورد نهایی نزدیک می شویم"
آزیر قرمز توی گوشم سوت می کشد.الان که باران می بارد این وضعمان است فردا که گلوله ببارد چه خواهیم کرد ؟ برای کودکان ما چه کسی دل خواهد سوزاند؟  تصاویر ویرانی شهر هایمان چند ثانیه افسوس مردم دنیا را به همراه خواهد داشت؟ کدام عزیز به گلوله خودی یا ناخودی خواهد رفت؟

۱ نظر:

زردالو گفت...

خدا آخرو عاقبتون رو به خیر کنه