۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

- اولین برف


تا بوده؛ بادهای خنک و سرد پاییزی ، آرام آرام زیر گوش درختان لالایی می خواندند و در خلسه شبهای طولانی پاییز ، لباس سبزشان را که حالا دیگر زرد و قرمز شده بود ، در می آوردند و آنها را آماده خواب می کردند.
آری درختان باید بخوابند تا نبینند ترک تازی سرمای زمستان را. چرا که طاقت سوز سیلی سرما را ندارند. اما امسال هنوز درختان شهر ما بیدار بودند ، سبز بودند که پتوی برف بر سرشان آوار شد.
برف که آمد ، درختان غافلگیر شدند ؛ امروز برف آمد و همه جا سفید شد و روز بعد برگهای درختان - که هنوز سبز بودند-روی برف پیاده روها و خیابانها و پارک ها را پوشاند و همه جا سبز شد!
بسیاری که تاب سنگینی بار برف و سیلی سرما را نداشتند سر خم کردند و کمرشان شکست. برخی طاقت نیاوردند و از ریشه  در آمدند و ...
و تازه فهمیدم که زیبایی پاییز فقط به رنگ ها و غم هایش نیست.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

هنوز هم قلمت به شیوایی ایامیست که حیف نون بودی و در تابلو اعلانات دانشکده و شاید هم شیواتر.....

صفری

قاصدک گفت...

ممنونم امیر جان.یاد ایام دانشکده و " حیف نون" بخیر.این وبلاگ ارزش خاصی نداره. فقط چراغیه با شعله اونروزها که وقتی در اون سرزمین شمالی که تو هستی و این برهوتی که ما هستیم هر وقت دلامون یخ کرد دور همین چراغ خودمونو گرم کنیم.